یکی هست درمحله ی ما
همه اورا برای یکشب دوست دارند.
حتی برایش آش نذری هم نمیبرند
او باکسی کاری ندارد.
خودش را میفروشد و نان شبش را میخرد.
حاج آقا میگوید باید ازمحله برود،چون همه ی بچه های مسجدی را از راه بدر کرده.
ولی چرا مسجدی ها بایک فاحشه از راه بدر شدند!؟
ولی فاحشه بااین همه مسجدی به راه راست هدایت نشد؟؟
شاید فاحشه به کارش ایمان دارد و مسجدی ها نه.
صادق هدایت
همه اورا برای یکشب دوست دارند.
حتی برایش آش نذری هم نمیبرند
او باکسی کاری ندارد.
خودش را میفروشد و نان شبش را میخرد.
حاج آقا میگوید باید ازمحله برود،چون همه ی بچه های مسجدی را از راه بدر کرده.
ولی چرا مسجدی ها بایک فاحشه از راه بدر شدند!؟
ولی فاحشه بااین همه مسجدی به راه راست هدایت نشد؟؟
شاید فاحشه به کارش ایمان دارد و مسجدی ها نه.
صادق هدایت
No comments:
Post a Comment