روزی دو کشاورز با تراکتور راهی شهر شدند. بر سر راه به مدفوع گاو برخوردند. صاحب تراکتور به دیگری گفت اگر از
این مدفوع بخوری تراکتور خود را به تو میدهم. کشاورز این کار را کرد و صاحب تراکتور شد. زمان برگشت کشاورز با خود فکر کرد که اگر به ده برگردد چگونه بگوید که من به خاطر این تراکتور گه خوردهام، کشاورز دیگر هم ناراحت بود که چه ساده تراکتورش را از دست داده. اولی برای اینکه از این بی آبرویی رها شود میگوید اگر تو هم از آن مدفوع بخوری تراکتورت را پس خواهم داد.و کشاورز بدون دریغ این کار را میکند. و هر دو خوشحال و خندان بسوی ده حرکت میکنند. و پیش خود فکر میکنند که بدون اینکه چیزی بدست آورند فقط گه زیادی خورده اند و به خاطرش خوشحال هستند.
No comments:
Post a Comment