Pages

Monday, March 28, 2016

مرگ بر آمریکا


نه فریادهای مرگ بر امریکا ونه موشک های بالستیک,هیچکدام به مرزهای امریکا نرسید....

ولی سفره هفت سین ایرانی تا درون کاخ سفید نفوذ کرد

بیشترین قدرت هر ملت فرهنگ آن ملت است ، 
بیایید با فرهنگ خود همه چیز را به جهان ثابت کنیم ، نه با تهدید و تنفر  - التماس تفکر 

Sunday, March 27, 2016

فراراز بلا





روزی پیش گوی پادشاهی به او گفت که در روز و ساعت مشخصی بلای عظیمی برای پادشاه اتفاق خواهد افتاد.  پادشاه از شنیدن این پیش گویی خوشحال شد. چرا که می توانست پیش از وقوع حادثه کاری بکند. پادشاه به سرعت به بهترین معماران کشورش دستور داد هر چه زودتر محکم ترین قلعه را برایش بسازند.
معماران بی درنگ بی آن که هیچ سهل انگاری و معطلی نشان بدهند، دست به کار شدند. آنها از مکان های مختلف سنگ های محکم و بزرگ را به آنجا منتقل کردند و روز و شب به ساختن قلعه پرداختند. سرانجام یک روز پیش از روز مقرر قلعه آماده شد. پادشاه از قلعه راضی شد و با خوش قولی و شرافتمندانه به همه معماران جایزه داد. سپس ورزیده ترین پاسداران خود را در اطراف قلعه گماشت.
پادشاه در آستانه روز وقوع حادثه به گفته پیش گو، وارد اتاق سری شد که از همه جا مخفی تر و ایمن تر بود. اما پیش از آن که کمی احساس راحتی کند، متوجه شد که حتی در این اتاق سری هم چند شعاع آفتاب دیده می شود. او فورا به زیر دستان خود دستور داد که هر چه زودتر همه شکاف های این اتاق سری را هم پر کنند تا از ورود حادثه و بلا از این راه ها هم جلوگیری شود. سرانجام پادشاه احساس کرد آسوده خاطر شده است. چرا که گمان کرد خود را کاملا از جهان خارج، حتی از نور و هوایش، جدا کرده است.
معلوم است که پادشاه خیلی زود در اتاق بدون هوا خفه شد و مرد. پیش گویی منجم پادشاه به حقیقت پیوسته بود و سرنوشت شوم طبق گفته پیش گو رقم خورده بود!

معنی این داستان را می توان به قلب انسان ها از جمله خود ما تشبیه کرد. در دل ما هم قلعه بسیار محکمی وجود دارد. این قلعه با مواد مختلفی محکم تر از سنگ ساخته شده است. این مواد چیزی به جز خشم و نفرت، گله و شکایت، خوار شمردن و غرور و کبر، شتاب، تعصب و بدبینی و … نیستند. با این مواد واقعا هم می توان قلعه دل را محکم و محکم و باز هم محکم تر کرد و دیگران را پشت درهای آن گذاشت. همان طور که این پادشاه عمل کرد. قلعه قلب ما هر چه محکم تر و کم منفذتر باشد، احساس خفگی ما هم شدیدتر خواهد بود.


کاب عیدی بدهیم

چند وقت پیش ملت با چوب و سنگ سگ و گربه های بدبختو میزدن؛
 ولی الان می بینیم تو هر کوچه ای براشون غذا میذارن کنارپیاده رو!
همین چند وقت پیش اگه یک اوا خواهر میدیم همگی مسخرش می کردیم؛
ولی الان می گیم اینا دگرباش های جنسی هستن، خلقتشون با ما متفاوته،
 آزاری هم که به ما نمیرسونن بیچاره ها.. پس واسه چی اذیتشون کنیم؟ 

همین چند وقت پیش یکی موهاش عجیب بود، تیکه بارونش می کردیم؛ ولی الان می گیم دوست داره این تیپی باشه مدل موش چه ضرری به ما می رسونه آخه به ما چه!

همین چند وقت پیش کسی کمربندشو پشت فرمون می بست بهش می گفتیم بچه سوسول؛ ولی الان ماشینو روشن می کنیم اول کمبربندمونو می بندیم می گیم واسه سلامتمون واجبه!

همین چند وقت پیش زنی متارکه میکرد بهش می گفتیم بیوه و همه میزدن تو کارش؛  ولی الان می گیم ببین چی کشیده که جداشده، خداصبرش بده شاید منم جای اون بودم همینکارو میکردم!

همین چند وقت پیش می گفتیم ترکها ... رشتیا ... اصفهانی ها ... لُرها ... قزوینی ها ... فلانن و براشون جوکهای آنچنانی می ساختیم؛ ولی الان می گیم همه ما ایرانی هستیم و همه ما از یک آب و خاکیم!

همین چند وقت پیش یکی حرفی خلاف میلمون میزد 
می ریختیم تو صفحه های اینترنتش و انواع فحش های .... را نثارش می کردیم؛ ولی الان اگر کسی هم اینکارو بکنه میریم و بعنوان یک ایرانی ازش پوزش می خواهیم!

همین چند وقت پیش تا همسایمون مهمونی و پارتی می گرفت زنگ می زدیم 110 و می فروختیمشون و پشت چشمی کلی هم بهشون می خندیدیم؛ ولی الان می گیم جووونن بذار تفریحشونو بکنن و میریم زنگشونو میزنیم می گیم بی زحمت ساعت 12 شب دیگه تعطیلش کنید و همسایمونم 12 نشده تعطیل میکنه!

همین چندوقت پیش هر چرت و پرتی بهمون می گفتن قبول می کردیم و به دیگران هم انتقالش می دادیم؛ ولی الان هر حرفی را که می شنویم سریع می گیم منبع معتبرشو اعلام کن!

همین چندوقت پیش واسه پرسپولیس و استقلال دست به یقه رفیق چند سالمون می شدیم؛ ولی الان می گیم چیش به من و تو میرسه ؟! کل کل می کنیم و آخرش عذرخواهی می کنیم!

همین چند وقت پیش کسی نظرش باهامون مخالف بود هشتر و پشترش می کردیم؛ ولی الان می گیم خوب اینم نظرش اینه؛ هرکی نظرش برای خودش محترمه!

همین چند سال پیش بود که یکی از تفریحات ملت این بود که تو خیابون یا پارک تو چش هم خیره بشن و یکی بگه چیه؟ هان؟
 و دعوا رو شروع کنن؛ و ملت هم وایمیسادن از تماشای این دعوا لذت میبردن؛ ولی الان می بینیم خیلی کم دعواهای الکی اتفاق میوفته و وقتی تنه مون می خوره به هم، دوتامون زود از هم پوزش می خواهیم!

تا چند وقت پیش روز جمعه یا تعطیلی همه ی پارک ها و پارک های جنگلی تبدیل میشدن به سفره ای از زباله های رنگارنگ؛ اما الان بیشتر مردم وقتی میخوان بساطشون رو جمع کنن که برن آشغالهاشون رو میریزن تو کیسه ی زباله و میذارن تو سطل آشغال!

همین چند وقت پیش بچه دار که می شدیم پدر بزرگ و مادر بزرگمون سریع خواب می دیدن،  یکی اومده تو خوابشونو و گفته نام بچتو فلان بذار و ما هم خوشحال می شدیم و می ذاشتیم؛
 ولی الان می گیم؛ ببخشید سردلتون سنگین بوده شب، خواب ناجور دیدین!
 تو دلمون میگیم. اون نامی که دلم بخواد میذارم رو بچم!

همین چند وقت پیش عمراً فکر نمی کردیم ملت با فرهنگی، بتونیم باشیم...
 ولی داریم می بینیم که آهسته آهسته داریم می شیم!
و به اصل و سرشت و تمدن خودمون برمی گردیم!

و اینها همش از نشانه های باسوادشدن اکثریت جامعه
 و اشتراک گذاری مطالب سودمند و آموزنده در شبکه ها و گروه های مَجازی اجتماعیه. 

شاید هنوز خیلی راه مونده تا بطور کامل بافرهنگ بشیم ولی همینکه آغاز کردیم خیلی خوبه، خیلی خیلی زیاد هم خوبه!

هی نگیم مردم ایران فلانن ، بیسارن ........
 مردم ایران یعنی من، یعنی تو!

 تو مطالعه کن، رفتارهای اجتماعی نامناسبت رو اصلاح کن و به منم یاد بده که همینکارو بکنم، با مهربانی؛ نه با لحنی که "تو بی فرهنگی و من باسواد و متمدن"!


مطالعه کنیم و به هم کتاب عیدی بدیم...

🎗 جملاتي براي كاهش خشم و عصبانيت -دکتر احمد حلت

🎗جملاتي براي كاهش خشم و عصبانيت

🎗١- من نيازي ندارم در اين موقعيت خودم را اثبات كنم. من مي توانم آرام باشم.
٢- تا زماني كه آرام باشم روي خودم كنترل دارم.
٣- نيازي نيست به خودم شك داشته باشم. آن چه ديگران در مورد من مي گويند اهميتي ندارد.
٤- خشم من يك نشانه است. الان وقت آرام كردن خودم است.
٥- مجبور نيستم همواره و در هر شرايطي رقابت كنم.
٦- احساس ناامني گذرا خواهد بود.
٧- غير ممكن است ديگران و شرايط را بتوانم كنترل كنم.
٨- تنها چيزي كه مي توانم كنترل كنم خودم و احساسم است.
٩- اشكالي ندارد برخي مواقع احساس ناامني و بي پناهي داشته باشم.
١٠- نيازي نيست تحت كنترل ديگران و شرايط باشم.
١١- اگر ديگران انتقاد مي كنند من مي توانم آن را بشنوم.
 ١٢- نيازي نيست كامل باشم.
١٣- نيازي نيست به خشم و نگراني ديگران پاسخ دهم.
١٤- خوب است از جنگ دور شوم.
١٥- دوست داشته شدن توسط ديگران حس خوبي است، ولي بدون آن هم من خوب و دوست داشتني هستم.
١٦- اشكالي ندارد كه اشتباه كنم.
- ديگران به روش خود عمل مي كنند و ممكن است برخي مواقع خلاف خواسته من عمل كنند

دکتر احمد حلت

اﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﻣﺸﮑﻼﺗﺸﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺍﻣﺎ ﻟﺬﺕ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻤﺎﺭﻧﺪ !!!
ﺍﮔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻤﺮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ
ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ …
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ
ﺣﺴﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯽ !
ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻫﺎ ﺗﺤﺖ ﻫﯿﭻ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﻗﺎﺑﻞ
ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ؛
ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﻧﻪ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻫﺎﯾﺖ
ﺣﺴﺎﺏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﻧﻪ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ
ﺣﺴﺎﺏ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ، ﻧﻪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﺖ پیر شدن به سن نیست،
به این است که ورزش نکنی
کتاب نخوانی
عاشق نشوی
هدیه ندهی
محبت نگیری
مهمانی نروی
سفر نکنی
پیرشدن به این است که آرزوهایت را گم کنی....
رویاهایت را دنبال نکنی...
پیرشدن به این است که با دیگران همدردی نکنی
پیری به سن نیست
به کیفیت دل توست....

ﺑﺮﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ" ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ


ﺑﺮﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ" ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ ﺁﻧﻘـــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘـــﯽ" ﻭ "ﺭﻓـــﺘﯽ" ....!! ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸـــﺎﻥ" ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ .. ﺗﺎ ﻫﺮ اﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ: "ﮐــــﺎﺵ ﺑـــﻮﺩ" ..! ﻫﺮ اﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﻨــﺪ ﻭ ﺑﺨــﻮﺍﻫﻨﺪ "ﺑــﺎﺷﯽ" ! ﻫﺮ اﺯﮔﺎﻫﯽ "ﺩﻟﺘﻨـــﮓ" ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺷﻮﻧﺪ .. ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ "ﺳﺨـــــﺖ" ﺍﺳﺖ ... ﻭﻟـــــــﯽ ...ﺗﻮ "ﺧــــــــــﻮﺏ ﺑﺎﺵ . حتى اگر كسى خوبى هايت را نديد ... و هميشه قدر دان دل وسيع و مهربان خودت باش. در مسير خوشبختى بمان تا عطر دل انگيز خاطراتت در گوش زمين و زمان بپيچد ... اينگونه زندگى را زيسته اى . بهروز فروتن

دکتر احمد حلت

ش🍃 زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش🍃

🍃هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده...
🍃هر ساختمانی ابتدا فقط یک طرح روی کاغذ بوده...

🍃مهم نیست امروز کجایی...!؟
🍃مهم اینه که فردا کجا خواهی بود...!؟

🍃هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند...!!!
🍃زمین خوردی!؟ ، عیبی ندارد... ، برخیز...!!! ، نگذار زمین به جاذبه اش ببالد...

🍃سر به دو زانوی غم فرو مبر ، سرت را بالا بگیر...
🍃قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!!؟؟

🍃کوله بارت ریخت!؟ ، عیبی ندارد... ، سبک باشی راحتتر اوج میگیری...
🍃زندگی عالیست پس عاشق زندگیت باش.

قورباغه و آرزوی زن





روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت: متشکرم، ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را می گیرد.
زن گفت: اشکال ندارد !
زن برای اولین آرزویش می خواست که زیباترین زن دنیا شود !
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد؟
زن جواب داد: اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه می کند !
بنابراین اجی مجی... و او زیباترین زن جهان شد!
برای آرزوی دوم خود، زن می خواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
قورباغه گفت: این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او 10 برابر از تو ثروتمندتر می شود.
زن گفت اشکالی ندارد! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است.
بنابراین اجی مجی... و او ثروتمندترین زن جهان شد!
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم!

دکتر احمد حلت


نفرآخر شدن خیلی راحته ،فقیر بودن
تنبل بودن
بدبخت بودن
خیلی راحته ، اما تو به دنیا نیومدی که فقیر باشی ، تو به دنیا نیومدی که بدبخت باشی ، تو به دنیا نیومدی که ضعیف باشی
از هر لحظه برای خوشبختی و حرکت استفاده کن ، اصلا مهم نیست که قبلا چه کسی بودی
 از همین الان شروع کن و همه چیز رو تغییر بده
یادت باشه هیچکس به جز خودت مسوول زندگی تو نیست ، نه پدرت نه مادرت و نه هیچ کس دیگه
 اولین قدم برای تغییر ، پذیرفتن تمام مسولیت زندگیته ...
💎
دکتر احمد حلت

Friday, March 25, 2016

رسول برای خدمت سربازی رفته بود ولی او را به ماموراجراي حكم اعدام تبدیل کردند

· 
رسول برای خدمت سربازی رفته بود ولی او را به ماموراجراي حكم اعدام تبدیل کردند
بار اول پای خودم توان رفتن نداشت اما به من گفتند متهم را ببر پای چوبه و طناب را دور گردنش بیانداز!
الان دو سال است که سربازیم تموم شده ولی برای کاهش اضطراب و کابوس‌هایم به روان‌پزشک مراجعه و دارو مصرف می‌کنم!
«رسول»، سرباز وظیفه یگان حفاظت سازمان زندان ها بود.
او داخل زندان خدمت می کرد. پنج ماه بیش‌تر از خدمتش نگذشته بود که یک‌روز فرمانده او را صدا می‌کند و می‌گوید در مراسم اجرای اعدام امروز باید به عنوان مامور اجرای حکم حضور داشته باشی.
او می‌گوید: «وقتی فرمانده این حرف ها را زد، هم استرس گرفتم و هم دچار هیجان شدم. راستش را بخواهید، از قبل هیجان تماشای چنین مراسمی را هم داشتم. در زندانی که من خدمت می‌کردم، همیشه طناب دار را پای منبع می بستند و پلمپ هواخوری که هر روز صبح باز می‌شد، تا زمان اتمام مراسم اعدام باز نمی‌شد. وقتی طناب دار را می‌دیدم، دلم می‌خواست این مراسم را ببینم اما سربازان اجازه دیدن مراسم اعدام را نداشتند مگر زمانی که مامور اجرای حکم می‌شدند.»
اولین بار که کنار چوبه دار می‌ایستد، دست و پای خودش بیش‌تر از متهم می‌لرزد: «پای خودم توان رفتن نداشت اما به من گفتند متهم را ببر پای چوبه و طناب را دور گردنش بیانداز. پای متهم قفل شده بود و سخت حرکت می‌کرد و من با این که خودم می‌لرزیدم، لرزش شدید بدن او را احساس می‌کردم. ولی به هر حال، او را پای چوبه بردم و طناب را به گردنش انداختم.»
متهم به جرم و خرید و فروش مواد مخدر و تجاوز به عنف حکم اعدام گرفته بود. رسول می‌گوید: «اعدام با قصاص فرق دارد. قصاص جنبه شخصی دارد و اعدام جنبه عمومی و دولتی. در قصاص، اولیای دم متهم حضور دارند، می توانند ببخشند و یا اگر نبخشند، خودشان چهارپایه را از زیر پای متهم می‌کشند. اما در حکم اعدام دولتی "بخشش" سر صحنه اعدام وجود ندارد و یکی از ماموران اجرای حکم که سربازان هستند و یا کارمندان اداره اجرای احکام باید چهارپايه را از زیر پای متهم بکشد. البته در زندانی که من بودم، چهارپايه بود اما شنیده‌ام در زندان های بزرگ تر اهرمی وجود دارد که مامور اجرای حکم فقط آن را فشار می‌دهد.»
بعد از قرائت کیفر خواست، وظیفه رسول این بود: چهارپايه را از زیر پای متهم می کشید و محل را ترک می کرد...
رسول تا دوشب نمی‌خوابد، کابوس می‌بیند و عذاب وجدان دارد:«خودم را عامل مرگ یک انسان می‌دانستم و سرزنش می‌کردم. رفتم پیش مشاور زندان و همه‌چیز را برایش گفتم. او گفت این‌ها آدم هایی هستند که باید بمیرند. این هایی که اعدام می‌شوند، خودشان، خودشان را کشته‌اند، تو هیچ‌کدام را نمی‌کشی. کمی حرف زد اما از استرس وجود من کم نکرد.»
رسول حدود 15 بار در مراسم اعدام حاضر شده و صحنه‌های عجیب و غریب زیادی دیده است: «یک بار وقتی متهم را می‌بردم تا طناب دار را دور گردنش بیاندازم، از شدت ترس دچار بی اختیاری ادرار شد.»
اما او سر مراسم اعدام گریه هم کرده است: «یک پسر 19 ساله در زندان بود که در یک حادثه، با دوستش درگیر شده و او را کشته بود. پسر بسیار باهوش و مودبی بود. کلی هم ایده داشت. بخش مددکاری زندان خیلی تلاش کرد که رضایت خانواده مقتول را بگیرد اما خانواده او رضایت ندادند. روز اعدام من این پسر را پای چوبه بردم. خانواده مقتول چهار پایه را از زیر پای او کشیدند. همان جا بغضم ترکید.»
حالا دو سال است که خدمت سربازی او تمام شده اما هنوز با یادآوری خاطرات آن دوران مضطرب می‌شود و صدایش می‌لرزد: «الان دو سال است که برای کاهش اضطراب و کابوس‌هایم به روان‌پزشک مراجعه و دارو مصرف می‌کنم. ببخشید اگر صدایم می لرزد.»
رسول شاهد اعدام‌هایی بوده که در داخل زندان انجام شده اما در مراسم اعدام در ملاء عام حضور نداشته است: «ماموران اجرای حکم در داخل زندان نقاب به صورت نمی‌زنند اما در ملاءعام باید نقاب به چهره داشته باشند چون در این اعدام‌ها خانواده متهم هم حضور دارند و اگر چهره مامور اجرای حکم را ببینند ممکن است در صدد انتقام برآیند.»
منبع: ایران وایر http://goo.gl/l8HxeQ
.....................
این گونه یک جوان شاداب و سرزنده به انسانی افسرده وآسیب دیده تبدیل می شود. کسی که در ابتدای جوانی اش با شدیدترین نوع خشونت درگیرش می کنند و او خود را برای همیشه سرزنش می کند بدون آنکه با اراده ی خودش به این کار مبادرت کرده باشد.
برای همه ی طرف های درگیر و مجریان اعدام و پزشکان حاضر در مراسم و بینندگان مراسم اعدام یک ضربه و شوک روانی بزرگ است که هیچ دردی را درمان نمی کند و هیچ خشمی را فرونمی نشاند بلکه دردهای روحی و روانی زیادی بر همه ی افراد درگیر با آن وارد می کند. اعدام هیچوقت درمانِ مشکل نبوده و نخواهد بود. خشونت با خشونت پاک نمی شود، همانگونه که خون با خون پاک نمی شود.
‫#‏نه_به_اعدام‬ 

Tuesday, March 22, 2016

رنجنامه دلارام اکبری، دانشجوی محروم از تحصیل بهایی


خبرگزاری هرانا – دلارام اکبری شهروند بهایی ساکن ساری و دانشجوی دانشگاه قدسیه این شهر در رشته نرم افزار کامپیوتر پس از پشت سرگذاشتن ترم اول تحصیلش در این دانشگاه در تاریخ ۲۳ دی ماه ۱۳۹۴ اخراج گردید. دلارام که علاوه بر محروم شدن از تحصیل به دلیل باورهای دینی اش و پیوستن به خیل عظیم دانشجویان محروم از تحصیل بهایی در ایران، شاهد بوده است که چطور حقوق اولیه سایر اعضای خانواده اش نیز به همین دلیل مشترک نقض شده، با نگارش رنجنامه ای که در پی می آید، وجدان های بیدار را به پرسش گرفته است.
دلارام اکبری، جوان بهایی ساکن استان مازندران درد و رنجش را با وجدان های بیدار با نگارش رنجنامه اش که در اختیار هرانا قرار گرفته قسمت کرده است. او در قسمتی زا نامه خود دردمندانه این پرسش را مطرح میکند ” اشک هایی که دوستانم به خاطر اخراج من می ریختند عمیقا قلبم را به درد آورد ولی افسوس هیچکسی برای دل دردمند و شکسته ی من و دوستانم نمی توانست هیچ کاری انجام دهد. هر روز این سوال را بارها از خودم می پرسم و برایم قابل هضم نیست کجای قانون خلقت و کتاب خدا نوشته شده در حق یک انسان این همه ظلم و بی مهری روا شود؟”
متن کامل این رنجنامه در پی می آید:
“به نام خدا”
به همانجایی که با تو تماس تلفنی گرفتند برو!
” به همانجایی که با تو تماس تلفنی گرفتند برو! ” این جمله برای من یعنی محرومیت از حق تحصیلات عالیه! یعنی اینکه مسئولین ستاد خبری اداره اطلاعات ساری، نمی خواهند بنده به عنوان یک شهروند بهایی درس بخوانم. یعنی یک تماس تلفنی چنان قدرتی دارد، که می تواند قانون اساسی کشور عزیزم را در مورد یک شهروند بهایی زیر پا بگذارد! یعنی من به خاطر اعتقاد به دیانت بهایی از حقوق شهروندی محرومم و نهایتا یعنی، روزی آرزوی من که پذیرش جامعه بهایی به عنوان یک واقعیت اجتماعی در ایران است ، تحقق خواهد پذیرفت!
با خودم می اندیشم که چرا باید از تحصیل محروم شوم؟ یک بهایی بی سواد بهتر می تواند برای ایران مفید باشد یا یک بهایی تحصیلکرده؟ یا چرا در دانشگاه میان چند صد دانشجو، چنین مشکلاتی در راه کسب علم و دانش فقط برای من رخ می دهد؟ در نهایت به این نتیجه می رسم که من اولین نفری نیستم که به خاطر دینم از حق تحصیل بازمانده ام و شاید آخرین نفر هم نباشم!
همین امسال، مغازه پدرم درساری در دو مرحله به مدت ۳۶ روز و ۶ ماه پلمپ گردیده و مادرم پس از گذشت ۷ سال کار در بیمارستان به دلیل اعتقاد قلبی خود به آیین بهایی از کارش اخراج شد. من به عنوان یک شهروند ایرانی که حق تحصیل دارد، در کنکور سال ۱۳۹۴ شرکت کردم و در دانشکده ی قدسیه ساری قبول شدم. در تاریخ ۲۸/۶/۹۴ برای ثبت نام به دانشکده مراجعه نمودم و در فرم ثبت نام در محل ستون دین صراحتاً قید کردم که بهایی هستم. با این وجود مرا ثبت نام نمودند و در مورخ ۷/۷/۹۴ وارد دانشکده شدم. بعد از گذراندن یک ترم برای شرکت در امتحانات نیاز به کارت ورود به جلسه داشتم. برای اخذ آن به سایت درسی مراجعه کردم که به چالشی اساسی برخوردم. سایت به گونه ای طراحی شده بود که اگر ستون مذهب را پر نمی کردم، امکان گرفتن کارت ورود جلسه برایم ممکن نبود. در میان گزینه ها دیانت بهایی و یا سایر موارد نیز وجود نداشت. به همین دلیل همراه پدرم نزد مسئول آموزش رفتم و مسئله را با ایشان درمیان گذاشتم.
ایشان فرمودند: حتما شهریه را پرداخت نکرده اید. من گفتم: شهریه کاملا تسویه حساب شد. مجددا فرمودند: حتما هزینه ی سرویس را پرداخت نکرده ای. من هم گفتم: من با ماشین خودم رفت و آمد می کنم. گفتند: پس چه مشکلی داری؟ گفتم: در ستون مذهب به مشکل برخوردم نمی توانم پر کنم چون بهایی هستم. ایشان نیز مرا به امور دانشجویی معرفی کردند. قبل از خروج از اتاق نیز از من اسمم را پرسیدند که بیان نمودم.
پس از مراجعه به امور دانشجویی، کارت ورود جلسه به من داده شد، اما مسئول این بخش به فرمودند: “اگر می خواهی این مشکل برای ترم های بعد رفع شود اسم و فامیل به همراه شماره ملی و مسئله را بنویس.” من هم در برگه ای سفید نوشتم: “دلارام اکبری پنبه چوله˓ شماره ملی ۲۰۸???۲۱۳۳˓ بهایی هستم.”
زمانی که نیمی از امتحانات خود را گذراندم از ستاد خبری وزارت اطلاعات ساری به منزل ما تماس گرفتند. مادرم گوشی را برداشت.
شخصی ناشناسی پشت تلفن فرمودند: “دختر شما در روز شنبه (مورخ ۱۹/۱۰/۹۴) ساعت ۹ صبح باید در ستاد خبری وزارت اطلاعات واقع در خیابان نهضت ساری حضور داشته باشد.” مادرم گفتند: “دخترم در روز شنبه امتحان دارد و نمی تواند به ستاد خبری وزارت اطلاعات بیاید.” سپس تلفن را قطع کرد. مجددا تماس گرفتند و فرد ناشناس گفت: ” دختر شما مجاز به امتحان نیست و باید حضور داشته باشد.” و مادرم گفتند: “دخترم بعد اتمام امتحان خدمتتان خواهد آمد.”
وقتی مادرم مسئله را با من در میان گذاشت به ایشان گفتم: “مامان جان چه کسی با شما صحبت کرد؟” مادرم گفت: “از ایشان پرسیدم چه کسی هستند ولی جوابی نداد”. به مادرم گفتم: “از آنجایی که نمیدانم چه کسی با من تماس گرفته و برای حضور من در ستاد خبری وزارت اطلاعات نامه ای داده نشده پس نمی توانم به آنجا مراجعه کنم شاید کسی که زنگ زده مزاحمی بیش نباشد.”
پس از گذشت یک هفته برای امتحان آخرم آماده شدم و قبل از ورود به جلسه ی امتحان، پروژه ام را به استاد عزیزم تقدیم کردم و سرجلسه ی امتحان نشستم. وقتی برگه های امتحانی پخش شد متوجه شدم که برگه ی من موجود نیست با خودم گفتم، حتما اشتباهی شده مسئولین ما انقدرها هم بی رحم نبوده که سر آخرین امتحان به من برگه ندهند اما ای کاش که اشتباه شده بود…
بعد از گذشت چند دقیقه مسئول آموزش به کلاس مورد نظر آمد و به دنبال من می گشت وقتی من را پیدا کرد به من گفتند: “بیا با تو کار دارم.” و مرا از وسط جلسه بلند کردند. وقتی آمدم بیرون فرمودند: “وسایل هاتو کامل جمع کردی؟” گفتم: “بله ولی چرا من و از سر جلسه بلند کردین؟” ولی متاسفانه هیچ جوابی نشنیدم. چند لحظه ای با خانمی صحبت کردند و من انتظار کشیدم و می پرسیدم: چرا…؟
بعد از اتمام صحبت خویش به نزد من آمدند و همچنان که مرا به سمت بیرون هدایت می کردند از ایشان پرسیدم: “خانم … وقت امتحانم دارد می گذرد و من بیرونم چرا به من برگه ندادین؟ چرا نمیتونم امتحان بدم؟” ایشان چنین جواب دادند: “من در این مورد هیچ گونه اطلاعی ندارم (در صورتی که برای اخذ کارت به ایشان ابلاغ کرده بودم که بهایی هستم) و شما اصلا دانشجوی ما محسوب نمی شوید.” گفتم: “پس نمرات و زحماتم چه می شود؟” فرمودند: “به ما گفتند که هیچ نمره ای به شما ندهیم اگر نیاز به توضیح بیشتری دارید همین الان خودتان یا به همراه والدین به حراست دانشکده یا از آنجایی که با شما تماس تلفنی گرفتند مراجعه کنید.”
سپس در همان ساعت به همراه مادرم به حراست دانشکده مراجعه نمودم و پس از گذشت یک ساعت معطلی تا اینکه وقت امتحان به اتمام برسد مارا منتظر گذاشتند. سپس مسئول حراست آمدند و خبر دادند چون این دانشجو بهایی است و ما اطلاع نداشتیم نباید ثبت نام می کردیم (این در حالی است که من در فرم ثبت نام قید کرده بودم که بهایی هستم و بارها حضورا به مسئولین دانشکده اطلاع دادم) و بدون هیچ توضیحی فرمودند از دانشکده اخراج است و مثل تمامی مسئولین عنوان کردند اگر نیاز به توضیح بیشتری دارید به همان جایی که با شما تماس تلفنی گرفتند مراجعه کنید.
وقتی دوستانم امتحان خود را دادند سریعا نزد من به ساختمان اداری آمده و سوال نمودند: “چرا از سرجلسه امتحان بلند شدی؟ جریان چیست؟” به دوستانم توضیح دادم تنها به دلیل دین و عقیده ی قلبی محروم از امتحان و تحصیل گردیده ام.
دیدن آن صحنه ها برایم غیر قابل توصیف است آنقدر که زبانم قادر به بیان و فضای موجود نیست. دوستانم شدیدا مخالفت خود را اعلام و گفتند: “مگر امکان دارد شخصی را به همین سادگی از کسب علم و دانش محروم نمود؟” ساعت ها شوکه شده و از این همه بی عدالتی و بی رحمی هاج واج مانده بودند. اشک هایی که دوستانم به خاطر اخراج من می ریختند عمیقا قلبم را به درد آورد ولی افسوس هیچکسی برای دل دردمند و شکسته ی من و دوستانم نمی توانست هیچ کاری انجام دهد. هر روز این سوال را بارها از خودم می پرسم و برایم قابل هضم نیست کجای قانون خلقت و کتاب خدا نوشته شده در حق یک انسان این همه ظلم و بی مهری روا شود؟
پس از گذشت ۳ روز از اخراجم در مورخ ۲۶/۱۰/۹۴ به همراه پدرم نزد ریاست دانشکده خانم علوی رفتیم و در آنجا من با ایشان صحبت کردم و اینگونه گفتم: “من دلارام اکبری هستم و شما مرا از تحصیل محروم کردید آمده ام به اینجا تا با شما صحبت کنم و توضیحی به من دراین باره بدهید.” ایشان چنین پاسخ دادند: “مگر مسئول حراست به شما نگفت که برای توضیح بیشتر به ستاد خبری اطلاعات ساری مراجعه کنید؟” پاسخ دادم: “من دانشجوی این دانشکده هستم نه دانشجوی ستاد خبری! اگر کسی بخواهد به من توضیحی بدهد این شمایید زیرا که مسئول دانشکده می باشید.” ایشان مجددا سوال نمودند: “چرا به ستاد خبری اطلاعات نمی روید؟ از شما خواسته شده به اطلاعات بروید.” در این لحظه پدرم پاسخ دادند: ” اگر از دختر من خواسته شده که بیاید، پس ورقه یا حکمی به دخترم بدهید؟” ایشان نیز چنین گفتند: “نیاز به حکمی نیست من همیشه به اطلاعات مراجعه می کنم.” پدرم گفت: “خب کار شما ایجاب می کند که به اطلاعات بروید.” من به ایشان گفتم: “خانم علوی شما مرا بدون هیچ توضیحی اخراج کردید پس حداقل کاری که می توانید برای من انجام دهید این است که مدارک و شهریه ام که قبلا تصویه شده بود را به من برگردانید.” ایشان چنین گفتند: “برای انجام این کار باید نزد معاون آموزشی بروید.” سپس در این لحظه پدرم سوالی از ایشان پرسیدند: “خانم علوی اگر فرزند شما در خارج از کشور مشغول به تحصیل باشد و چنین مشکلی برایشان پیش آید به شما چه حسی دست خواهد داد؟ فقط احساس خود را بیان کنید؟” متاسفانه این سوال پدرم بی پاسخ ماند ولی من با چشمان خود نارحتی و بغض رئیس دانشکده را دیدم و کمی امیدوار شدم ولی افسوس…
همراه پدرعزیزم به سمت دفتر معاون آموزشی رفتیم و در آنجا حدود۲۰ دقیقه ای معطل ماندیم و سپس به نزد ایشان رفتیم. با ایشان مسائل را در میان گذاشتم و مجددا بیان کردم من در پرونده ی خود قید کردم که بهایی هستم. با این حساب شما مرا ثبت نام کرده و ترم خود را گذراندم و درست در آخرین روز امتحان مرا از سر جلسه امتحان بلند کرده و گفتند حق تحصیل ندارم اکنون به عنوان دانشجوی اخراجی به دنبال پرونده ی تحصیلی و شهریه ی پرداخت شده خود می باشم. در لحظاتی که ما در حال صحبت بودیم رئیس دانشکده از ساختمان خود به اتاق مذکور آمدند و خطاب به معاون آموزشی گفتند: “مشکل از شماست˓ شما می دانستید که نباید ثبت نام کنید دقت کافی نداشتید و این دانشجو را ثبت نام کردید و وقت دانشجو را طی ۴ ماه گرفتید پس موظف به عودت پرونده ی تحصیلی و شهریه ی کامل می باشید.”
در همان لحظه سوالی از رئیس دانشکده پرسیدم: “زمانی که برای اخذ کارت ورود به جلسه به مشکل برخوردم و نزد مسئول آموزش خود رفتم صریحا بیان نمودم که بهایی هستم و وقتی ایشان مرا به امور دانشجویی معرفی کردند در آنجا هم نیز گفتم و حتی کتبا نوشتم پس چرا اجازه دادید تمامی امتحانات خود را بدهم و سرجلسه آخرین امتحان مرا اخراج کردید؟” ایشان با کمال شرمندگی گفتند: “این مسئله از پشت گوش انداختن کارشناسان من بوده” و چندین بار بابت این اشتباه از من و پدرم عذر خواهی نمودند و در ادامه گفتند: “شما در روز دوشنبه مجددا برای انجام کار خود مراجعه کنید.” سپس به همرا پدرم به منزل باز گشتم.
در روز دوشنبه مورخ ۲۸/۱۰/۹۴ مجددا نزد رئیس دانشکده رفتم زیرا می دانستم گفتگوی پدرم و ریاست بسیار همدلانه بود، پس حتما به کار من رسیدگی خواهد کرد. اما این تصورات و فکرها خیالی بیش نبود…
وقتی به همراه پدرم نزد ایشان رفتیم از من پرسیدند: “چرا آمدی؟” ای کاش که این سوال را از من نمی پرسید چون واقعا ناراحتم کرد و تمامی امیدم به یاس تبدیل شد… به ایشان گفتم: ” آمده ام پرونده تحصیلی و شهریه ای که پرداخت کرده ام را پس بگیرم.” ایشان فرمودند: “من اگر گفتم که پولت را پس خواهند داد حرف نا پخته ای زدم و برای دریافت پرونده تحصیلی ات سلسله مراتب خاص خود را دارد و به این زودی فکر نکنم به نتیجه ای برسید.” ایشان حرف میزدند و من به ایشان در کمال بهت و ناباوری نگاه می کردم زیرا این همه تغییر موضع برای من غیر قابل باور بود خیلی ناراحت شدم تنها چیزی که متوجه شدم این بود که باید به نزد معاون آموزشی برویم.
به همراه پدرم به نزد معاون آموزشی رفتم و ایشان هم مجددا همان سوال را پرسیدند: “چرا آمدی؟” پاسخ دادم: ” به دنبال پرونده تحصیلی که به امانت دست شماست و شهریه ای که پرداخته ام آمده ام.” ایشان گفتند: “ما باید مکاتبه کنیم و ببینیم چه جوابی به ما می دهند من شماره ی همراه پدرتان را دارم اگر آماده شد به شما اطلاع خواهیم داد.” اکنون از این ماجرا مدتی گذشته است وهیچ پاسخ درستی دریافت نکرده ام.
“به همانجایی که با تو تماس تلفنی گرفتند برو! ” یعنی، هنوز عده ی محدودی هستند که دوست ندارند من در ایران باشم و به کشورم خدمت کنم. شاید یعنی به غیر از “آنجایی که با من تماس تلفنی گرفت ” یا همان ستاد خبری اطلاعات، باقی جاها با تحصیل من مشکلی ندارند و من را شهروندی با حق تحصیل می شناسند. یعنی تنها چند قدم تا آرزوی من که به رسمیت شناخته شدن جامعه بهایی است، باقی مانده است.
دلارام اکبری



Friday, March 18, 2016

تکنیک "بنویس، بخوان، بسوزان


 دکتر علی رحیمی]
تکنیک "بنویس، بخوان، بسوزان

بعضی تکنیکهای پست مدرن در روانشناسی مانند ایین های باستانی و به گونه ای سحر آمیز هستند، ولی جالب است که اغلب خیلی خوب کار می کنند. یکی از این تکنیکها که برای بخشیدن کمک کننده است، تکنیک "بنویس، بخوان، بسوزان" است که برای حل مسائل تعاملی می تواند کمک کند. 

در این تکنیک فردی که بیشترین مساله را با او دارید و او را نبخشیده اید در نظر بگیرید. آنگاه یک قلم و کاغذ بردارید و شروع به نوشتن نامه به او نمایید. در این نامه همه مسائلی که بین شما پیش آمده و تمام حرفهای ناگفته و هر چیزی که شما را رنجانده است مطرح کنید ونگذارید حرفی ناگفته بماند. احتمالا نوشتن اولین نامه کمی مشکل است و ممکن است باعث بروز خشم یا اندوه در شما شود. شاید هم شما نسبت به نوشتن نامه مقاومت داشته باشید و نتوانید آن را شروع کنید و یا در میانه های نامه اینکار را رها نمایید. 
ولی پشتکار داشته باشید و وقت کافی بگذارید که نامه را بنویسید. سپس بعد از چند ساعت یا یکی دو روز این نامه را بخوانید. و پس از خواندن آن را بسوزانید. حالا شما آماده نوشتن نامه بعدی هستید. باز به همان شکل نامه ای بنویسید و همان مسیر را طی کنید تا زمانیکه نامه ای که می نویسید شبیه نامه قبلی باشد و حرف و عاطفه جدیدی برای مطرح کردن وجود نداشته باشد. این نامه را هم بخوانید.
 این نامه محتوای نهایی ایست که با بررسی آن می توانید تمام مسائلتان را حل نمایید. حواستان باشد نامه ها را تا پیش از سوزاندن جایی نگذارید که کسی بخواند چون ممکن است برایتان دردسر ساز شود. 

این تکنیک با تکنیک دیگری تکمیل می شود که پس از نوشتن آخرین نامه، شما خودتان را در موقعیت طرف مقابل قرار می دهید و به نامه آخر پاسخی دقیق و از روی همدلی می دهید.
 دیدن دنیا از 
زاویه دید طرف مقابل و تخلیه هیجانات این تکنیک را به یکی از شیوه های موثر در بخشیدن دیگران تبدیل می کند.

روان درمانی مثبت گرا پروتکل سلیگمن
@Dralirahimi

چگونه در سفرهای نورورزی دوست دار محیط زیست باشیم؟


چگونه در سفرهای نورورزی دوست دار محیط زیست باشیم؟
نوروز از راه می رسد و بازار سفر به شهرهای مختلف کشور هم داغ تر از همیشه می شود. داستان ارتباط نوروز با طبیعت و همزمانی جشن سال نوی ایرانی با جشن زنده شدن دوباره طبیعت، داستان کهن سالی است.
چگونه می توانیم بین نیازمان به سفر کردن و پاکیزه نگه داشتن محیط زیست سازگاری ایجاد کنیم؟ پاسخ بسیار ساده است. کافی است پیش از آغاز سفر چند قانون ساده برای خودمان در نظر بگیریم و به رعایت آن ها پایبند بمانیم.
قانون هایی که مانع لذت بردن ما از سفر نمی شوند اما می توانند تاثیر بزرگی بر پاکیزه ماندن محیط زیست داشته باشند:
سبک سفر کنید و از فروشگاه های محلی خرید کنید:
تا جایی که می توانید وسایل کمتری با خودتان بردارید. لباس هایی را برای سفر انتخاب کنید که بتوانید در موقعیت های مختلفی از آن ها استفاده کنید. برای این کار یک چک لیست درست کنید و موارد ضروری که باید بردارید را مشخص کنید. به این ترتیب نیاز کمتری به شست و شوی لباس ها و مصرف شوینده ها خواهید داشت. همان طور که می دانید شوینده ها آب های زیر زمینی را آلوده می کنند.
پیاده روی را جایگزین راندن خودرو کنید:
هنگامی که به شهر مورد نظرتان رسیدید تا جایی که امکان دارد در شهر پیاده سفر کنید. فاصله های نزدیک را بدون خودروی شخصی و پیاده طی کنید تا هم به سالم ماندن هوا کمک کنید و هم از پیاده روی با خانواده تان لذت ببرید. اگر مقصد شما یک محیط طبیعی است، باز هم می توانید برنامه های پیاده روی ترتیب دهید.
کمتر از غذاهای آماده استفاده کنید: حتما توجه کرده اید که پس از هر بار مصرف غذاهای آماده، انبوهی از ظرف های پلاستیکی، کیسه ها و بطری ها به جا می ماند. تا جایی که می توانید از صرف غذاهای آماده بپرهیزید و یا آن ها را در رستوران ها میل کنید تا زباله کمتری تولید شود.
از بطری ها دوباره استفاده کنید:
همراه داشتن بطری آب در سفر ضروری است. با این همه اگر به تعداد بطری هایی که در یک یا دو روز سفر، خود و خانواده تان به شکل زباله بیرون می اندازید دقت کنید، تعجب خواهید کرد. بهتر است به جای این که هربار یک بطری تازه تهیه کنید، یک قمقمه همراه داشته باشید و آن را برای مصرف پر از آب کنید. هر یک از افراد خانواده تان نیز می توانند قمقمه کوچکی برای خود داشته باشند. به این ترتیب به کمتر شدن حجم زباله های مربوط به بطری های پلاستیکی آب کمک بزرگی می کنید.
کیف های پارچه ای را جایگزین کیسه های پلاستیکی کنید: برای جابه جایی وسایل تان، یا نگهداری از لوازم خریداری شده از کیف های پارچه ای استفاده کنید. همیشه چند کیسه پارچه ای ساده همراه داشته باشید و در صورت نیاز از آن استفاده کنید. به این ترتیب به کاهش حجم زباله های ناشی از کیسه های پلاستیکی بی مصرف کمک می کنید. این زباله ها قرن ها در طبیعت می مانند و پوسیده نمی شوند.
یک کیسه ویژه برای جمع آوری زباله ها در نظر بگیرید:
زباله های تولیدی خود و خانواده تان را جمع آوری کنید و در سطل های زباله بریزید. در آغاز سفر یک کیسه یا سطل ویژه زباله در نظر بگیرید و زباله های تولید شده در طول مسیر را درون آن بریزید. هنگام پیاده روی نیز همیشه کیسه ای همراه داشته باشید و از همراهان تان نیز بخواهید تا زباله های شان را در آن کیسه بیندازند. سپس این کیسه ها را درون سطل های مخصوص حمل زباله بریزید. دقت کنید که هرگز در طبیعت یا در حاشیه جاده ها زباله نریزید.
در شهرها از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کنید:
هنگامی که مقصد شما یک شهر است، می توانید برای جابجایی درون شهر، از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنید. با این کار به سالم ماندن هوا و همچنین کاهش حجم ترافیک کمک می کنید.
منبع: کتابک
http://goo.gl/sy4hBv
---------------------------------
نشانی اینستاگرام ادبیات کودکان
https://instagram.com/koodaki_org
نشانی تلگرام ادبیات کودکان
https://telegram.me/koodaki_org

Thursday, March 17, 2016

ظهارات عجیب حاج آقا حجت الاسلام و مسلمین تهرانی در مورد شاهنامه


اظهارات عجیب حاج آقا حجت الاسلام و مسلمین تهرانی در مورد شاهنامه :
ﻏﻠﻂ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﺗﺨﯿﻞ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﯾﺪ ﺯﺑﺎﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﺠﺎﯼ ﺁﻥ ، ﻋﺠﻢ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﺮﺩﯾﺪ ! ( منظور این بیت فردوسی که فرمود : بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی ) ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺯﺑﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ : ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﭼﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎ ﺯﺩ ؟
شرف ما در چهارده معصوم است. اینهایی که دم از شاهنامه میزنند همه اش عقده و تکاثر است . بهترین زبان در دنیا زبان عربی است .
میگویند خلیج همیشه فارس ، ولی من میگویم باید خلیج اسلامی باشد👇👇
@ جواب بانو الهام اسکندری به این توهین آیت الله تهرانی @
شنیدم جفنگی ز حاجی که تهرانی است
به دنبال نطق بی اساس و رجز خوانی است
چه خام او که فردوسی ام را ملامت کند !
چه بی مایه فردی است کرا او شماتت کند !
مگر تو ز اصلت که بی مکر باشد بدی دیده ای ؟
مگر تو ز مردان شیرت کژی دیده ای ?
چه گویی ؟ خلیجت نباشد تو هم نیستی
گمان از پی ننگی بر اصلمان نیستی ؟
تو گر آیت الهی ای مرد! مهرت چه شد ؟
تو گر هم نژاد منی ! پس تبارت چه شد ؟
تو عیب از که میگیری ای نابکار
که ایران ز او دارد این اعتبار

Tuesday, March 15, 2016

چهارشنبه سوری

فاروق ایزدنیا :
یکی از آئینهای سالانه و دیرینه ی ایرانیان جشن سوری، چهارشنبه سوری یا به عبارتی دیگر چارشنبه سوری است. ایرانیان آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می روند. چهارشنبه سوری، یک جشن بهاری است که پیش از رسیدن نوروز برگزار می شود.
مردم در این روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهایشان مراسمی را برگزار می کنند که ریشه اش به قرن ها پیش باز می گردد که مراسم ویژه آن در شب چهارشنبه صورت می گیرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نیز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، زردی من از تو ) می خوانند. ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئینهای کهن ایرانیان است که همچنان در میان آنها و با اشکال دیگر در میان باقی بازماندگان اقوام آریائی رواج دارد و “سور” در زبان و ادبیات فارسی و برخی گویش های ایرانی به معنای “جشن”،”مهمانی“و “سرخ” آمده است.
جشن سور از زمان های بسیار دور در ایران مرسوم بوده است. قبل از ورود اسلام به ایران هر سال ۱۲ ماه، و هر ماه به ۳۰ روز بوده که هر کدام از این ۳۰ روز اسمی مشخص داشته است که بعد از ورود اسلام به ایران تقسیمات هفته نیز به آن اضافه شد. در ایران باستان در پایان هر ماه جشن و پای کوبی با نام سور مرسوم بوده است. مختار برای کشتن یزید که در شهر کوفه که اکثر آنان ایرانی بوده اند از این فرصت استفاده کرده و در زمان همین جشن که مصادف با چهارشنبه بود یزید را قصاص نمود. بعد از گذشت چند سال بعد از ورود اسلام به ایران به آرامی جشن سور در ایران کم رنگ و به آخرین چهارشنبه سال محدود شد. جشن سور از مراسم اصیل ایرانی است و منشا خارجی ندارد. آتش از عناصر چهارگانه است و تنها عنصری است که آلوده نمی شود به همین منظور از گذشته های بسیار کهن تاکنون این آداب مرسوم بوده است.
با امید به چهارشنبه سوری زیبا، فرهنگ ساز و بدور از هر گونه خطر احتمالی
و با آرزوی عیدی سرشار از سرور، همراه با جشنی پر از نشاط و شادمانی

پریدن پلیس لوسانجلس از روی آتش در چهارشنبه سوری


پلیس لوسانجلس در حال پریدن از روی آتش چهارشنبه سوری
L.A.P. D. gets with the spirit of Chahar Shanbe Suri!

بزرگترین هفت سین جهان در دامنه کوه بیستون




نویسنده مطلب : رزیتا اشراقى است
که پدر ش و دو روز بعد مادر و خواهرش به دارآویخته شدند و حالا همسرش در زندان روزهای سختی را می گذراند

:او می نویسد
مرا ببینید از انجا که ایستاده اید، از ان بالا که فکر می کنید تا ابد جای شماست
کافی است به پایین بنگرید و ببینید که من هنوز ایستاده ام. اکنون پنجاه ساله ام، خسته و زخمی، اما هنوز ایستاده ام، در این تاریکیها، بر زندگی ام از گذشته تا اکنون، نورافکنی خواهم انداخت شاید مرا ببینید.
از کودکی ام شروع می کنم. از خانواده شاد و پر مهرم که در هر کلام و هر نگاه و هر عملش، بذر عشق به همنوع و محبت و مهربانی به همه فرزندان بشر را در قلب من کاشتند و داشتند. پای کوبیدن در شادیهای مردم، گریستن در غمهاشان و دست یاری به سویشان دراز کردن در مشکلاتشان را به من اموختند.
مرا ببینید.
کودکی و نوجوانی ام در میان مردمی گذشت که با سم تعصب و نا اگاهی مشتی طبیب نما، مسموم بودند. مرا نجس می دانستند، در وجودم به دنبال شاخ و دم می گشتند، می گفتند با محرمان خود رابطه دارید و این از تفریحات جلسات شماست. نمی فهمیدم چرا تهدیدمان می کنند؟ چرا لجن و کثافت بر اتوموبیلمان می ریزند؟ چرا دوستانم از امدن به خانه ما می هراسند و در خانه هاشان حرکاتم را زیر نظر دارند؟ و چرا مادرم از دیر رسیدن ما به خانه این همه مضطرب می گردد؟ از خشم و بغض لبریز می شدم و باز دست محبت و نوازش پدر و مادر پر مهرم بر سرم بود و می گفتند : عزیزم اینها گناهی ندارند، راهنمایان خوبی نداشته اند، ببخش و فراموش کن و در حقشان دعا کن.
بخشیدم و فراموش کردم و در حقشان دعا کردم اما چراها در دلم ماند. اغاز جوانیم با اغاز انقلاب اسلامی در ایران همزمان شد. به علت اعتقاداتم که مرا از امور سیاسی دور می داشت در هیچ تظاهراتی شرکت نکردم و هیچ مرده باد یا زنده بادی بر زبان نراندم. این بار رگبار تهمتها بر سرم ریخت که سر سپرده رژیم پهلوی هستید. جوانی ام این گونه شروع شد. روزهایش و بلکه هر روزش با بلایا و مصیباتی که شما و امثال شما بر زندگی من نازل کردید گذشت.
پدر عزیزم بعد از سی سال خدمت صادقانه در شرکت ملی نفت ایران و بعد از ان همه تبعیض و نابرابری که به خاطر بهایی بودن متحمل شده بود دیگر باز نشسته شده بود. به یکباره حقوق بازنشستگی اش را قطع کردید و شما و آمثال شما هر گز از خود نپرسیدید که در ان سن و سال گذران عائله هفت نفره اش چگونه خواهد بود؟
خواهر بزرگترم با نمرات بسیار عالی در دانشگاه شیراز قبول شد و دو سال بعد و در پی چیزی به نام انقلاب فرهنگی و صرفا به دلیل بهایی بودن اخراج شد. من هم از ورود به دانشگاه محرو م شدم در حالی که اگر می گفتیم که بهایی نیستیم به کار و تحصیل باز می گشتیم.
مرا ببینید
شور جوانی ام به خمودی می گرایید در هر صبح که از خواب بر می خاستم و از رادیو می شنیدم که ” به حکم دادگاه انقلاب اسلامی ….. یک جاسوس صهیونیست به نام … به جوخه اعدام سپرده شد”. حتی نمی دانستم صهیونیست یعنی چه و برای کجا جاسوسی می کند؟ در رنج و غم و درد خانواده های عزیزی که به فرمان شما و امثال شما از هم پاشیده می شدند فرو می رفتم و باز اغوش پر مهر پدر و مادرم بود که مرا پناه می داد و زمزمه می کردند که عزیزم نگران مباش، امور را به ید قدرت حق تسلیم کن که قسم یاد نموده است که از ظلم احدی نمی گذرد.
هر صبح، صدای دلنشین نماز و مناجات مادرم و تضرع و زاریش را به درگاه الهی می شنیدم و اوج نگرانی و اضطراب را در چشمانش می دیدم. خواهر و برادرانم که به تحصیل در خارج از کشور مشغول بودند ما را دعوت به خروج از ایران می نمودند اما پیوندی عمیق و شاید ناشناخته، ما را به این سرزمین بسته بود. گذشت تا این که دست تقدیر، طوفان بلا را به کاشانه ما کشاند. نگرانی مادر، بی جهت نبود.
مرا ببینید
در ۸ آذر ماه ۱۳۶۱، خانه پر مهر ما مورد هجوم نفرت و کینه شما و امثال شما قرار گرفت. پدر، مادر و خواهر بزرگترم در ساعت ۸ شب در منزلمان دستگیر و برای پاسخگویی به چند سوال برده شدند. صبح فردا شنیدم که چهل بهایی دیگر در همان شب دستگیر و زندانیان شیراز به حدود ۸۰ تن رسیده اند. شما و امثال شما حتی برای یک لحظه نیندیشیدید که یک دختر جوان ۱۸ ساله، تنها بازمانده این خانواده، تحت حمایت و حفاظت کیست؟ هفت ماه طولانی و تلخ سپری شد. حکم نهایی صادر شد. ” یا اسلام یا اعدام”. خانواده من در زندان تحت سخت ترین ازار و تهدید و توهین و شکنجه بودند و من دختری تنها در خانه سوت و کور و غمناک، جوانی ام را سپری می کردم.
تفریح جوانی ام خرید مختصری میوه بود برای ملاقات ۵ دقیقه ای با گوشی و از پشت شیشه با خواهرم رویا و مادر عزیزم در روزهای شنبه و تحمل توهین و بی احترامی بی شمار، و دوباره خرید میوه برای ملاقات با پدر عزیزم در روزهای چهار شنبه و تکرار همان سناریو. فقط به خاطر بهایی بودن و نه هیچ چیز دیگر.
مرا ببینید
نوزده ساله بودم که خبر اعدام پدر، مادر و خواهر عزیزم را شنیدم. مرا ببینید وقتی اجازه دیدن اجسادشان را نداشتم و با هزار ترس و التماس فقط برای چند لحظه
اجازه اخرین دیدار با خانواده ام را یافتم. این بار اما دستان مهربان پدر و مادرم مرا در اغوش نگرفتند لیک لبخند جاودانه نقش بسته بر لبان پدرم و دستهای مشت شده اش نا گفته های بسیاری را باز گفت. پدر، مادر و خواهر من با سیزده بهایی دیگر در شهر شیراز به دار اویخته شدند و عشق و مظلومیت بهاییان را فریاد زدند و شما نشنیدید. عالم به فریاد امد و شما و امثال شما گفتید هیچ بهایی به جرم بهایی بودن در زندان نیست.
اجساد پدرم و پنج مرد بهایی دیگر بدون اطلاع ما به بیمارستان سعدی شیراز سپرده شد و اجساد مادر و خواهرم و بقیه شیر زنان شیرازی، مخفیانه در گلستان جاوید شیراز در گورهای نامعلوم ریخته شدند و شما و امثال شما مرا از حق برگذاری یک مراسم ساده در فراق عزیزانم محروم کردید و هر گز اجازه گزاردن شاخه گلی بر قبور عزیزانم را ندادید. اموال پدرم مصادره شد و نه قاضی به اصطلاح عادل و نه دادستان شیراز فکر تنها بازمانده این خانواده، یک دختر ۱۹ ساله را نکردند. اخرین تیر ترکش کمانشان را رها کردند و گفتند : ” از بهایی بودن تبری کن و مسلمان شو. یک شوهر خوب برایت پیدا می کنیم و اموالتان را هم پس می گیری”!!
بقیه زندگیم با این رنج البته همراه با افتخار سپری شد. ازدواج کردم، با جوانی بهایی که او هم از دانشگاه اخراج شده بود. پنج ماه بعد از ازدواجمان، او را به خاطر بهایی بودن و شرکت در جلسات بهایی و به خاطر خدماتی که برای دیگر بهاییان انجام می داد به یک سال زندان محکوم شد و شما و امثال شما گفتید و نوشتید که هیچ کس به خطر بهایی بودن در زندان نیست. زمان گذشت.
مرا ببینید
وقتی که دو فرزند دارم. یکی دو ساله و یکی چند ماهه و شوهرم برای خدمت سربازی رفته است و فرمانده اش صراحتا به او می گوید هر کس دو فرزند داشته باشد به منطقه نمی رود اما تو که بهایی هستی اگر صد فرزند هم داشته باشی باید به منطقه بروی و او را به منطقه جنگی اعزام کرد و هنوز صدای شما و امثال شما با سر افکنده به زیر به گوش می رسد که ” در حق هیچ بهایی به خاطر اعتقاداتش تبعیضی روا نمی شود”.
با نوری که بر زندگی ام انداخته ام ببینید مرا وقتی سه فرزند دارم. با انواع تبعیض ها و توهین ها در مدرسه درس می خوانند. هنوز به یاد دارم که معلم کلاس سوم فرزندم به بچه ها گفته بود برای ازمایش درس علوم مقداری یخ با خود به مدرسه بیاورند و به فرزند من گفته بود ” تو لازم نیست یخ بیاوری زیرا اب حاصل از ان نجس است” و همچنین دفتر مشق فرزندم را ورق نمی زد تا دستش به دفتر یک بچه بهایی نخورد. فرزندانم همه تیز هوش بودند ولی اجازه ورود به مدارس تیز هوشان را نیافتند چون بهایی بودند.
دو فرزندم به دانشگاه راه یافتند، اولی بعد از سه ترم تحصیل در رشته طراحی صنعتی اخراج شد. مسوول حراست دانشکده به او و شوهرم گفت : ” شما اصلا بیخود جای یک بچه مسلمان را اشغال کردید” و فرزند دیگرم بعد از ۴ ترم تحصیل در رشته حسابداری اخراج و تهدید شد که اگر پی گیری کند در خیابان مورد اصابت ماشین واقع خواهد شد و فرزند سومم هم با بهانه واهی و بلکه بی معنی “نقص پرونده” ، از ورود به دانشگاه محروم شد و باز شما روبروی دوربین و در حالی که مستقیم به ان نگاه نمی کنید می گویید “هیچ بهایی به خاطر بهایی بودن از دانشگاه اخراج نمی شود”. شوهرم هم تا کنون بیش از پانزده شغل عوض کرده است تا بتواند در کشوری که به ان عشق می ورزد توان زندگی یابد و فرزندانم هم ناچارا راه او را پی گرفته اند.
رنج نامه من پایانی ندارد. دو سال پیش در یک ظهر گرم ماه رمضان، ۵ مامور اطلاعات به منزل ما ریختند. دو باره و چند باره به حریم خصوصی خانه و خانواده ما تجاوز کردند. همه کتب و نوشتجات و جزوات مربوط به دیانت بهایی و قالیچه های منقش به نقوش مذهبی، خاطرات و دستخطهای قدیمی مربوط به نسلها قبل و خلاصه به قدر یک وانت جنس از خانه ما بردند و شوهرم را هم با خود بردند. شوهرم و نوزده بهایی دیگر که در همان روزها از شهرهای مختلف ایران دستگیر شدند به شهر یزد بردند. یک ماه در تحت بازجویی و باز پرسی و ازار و اذیت بودند و با قرار وثیقه ازاد شدند و اکنون بعد از دو سال به حبس از دو تا پنج سال محکوم شده اند. و هنوز شما می گویید انچه می گفتید.
ذهنم مملو از سوالاتی است که بی جواب مانده. مگر ما چه کرده ایم؟ ایا غیر از انجام امور مذهبی مربوط به جامعه خودمان و دعا و مشورت برای رفع مشکلات بهاییان بی پناه، چه خلافی انجام داده ایم؟ ۳۰ سال است که ساکن اصفهانیم. یزد کجا بود؟ وقتی برای تظلم و دادخواهی به یزد رفتیم رئیس دادگستری استان یزد به ما گفت : ” شما معاند هستید و در جمهوری اسلامی جایگاهی ندارید” و معاون ایشان با بغض و کینه ای قدیمی و با احساس افتخار از این اندیشه ناب! می گوید : ” شما شهروند ایران نیستید و در قانون جایی ندارید و از نظر من حق حیات هم ندارید. اگر دست من بود می دانستم چه حکمی به شما بدهم”. می بینید که در زیر نظر شم
ا، قضاتی هستند که به صرف نفرت و تعصب نسبت به بهاییان، حکم زندان ۲۰ بهایی را بدون مطالعه و حتی بدون اگاهی نسبت به اتهامشان، تنها به صرف بهایی بودن امضاء می کنند و تازه معتقدند که مستحق بیش از این هستند.
وباز مرا ببینید. دیروز گورستانی که متعلق به جامعه بهایی شیراز است و اجساد خانواده من نیز در ان مدفون است با لودر و کامیون خاکبرداری کردند تا اثری از ظلم سی ساله نماند و شما می گویید بهاییان ازادند. ما بعد از مرگ هم ازاد نیستیم.
با شما هستم. از ان مسند قدرت به پایین بنگرید و مرا ببینید. یک بهایی معمولی ساکن ایران و این است چهره زندگی ۳۵ ساله ام در زیر لوای عدل جمهوری اسلامی. اکنون پنجاه ساله ام. هنوز ایستاده ام. همسرم، فرزندانم و میلیونها بهایی دیگر در سراسر دنیا در کنار من ایستاده اند. هنوز استقامت، صبر و شجاعت خانواده ام و صدها جان باخته این راه، الهام بخش مسیر زندگی ام است. هنوز نوای ارام بخش صدای پدرم و مادرم، فراتر از همه چیز ندا می کند که : امور را به ید قدرت حق تسلیم نما که قسم یاد نموده از ظلم احدی نگذرد”. در مقابل هر جفا، مهر بورز و بگذار کینه و نفرت از این خاک مقدس برای همیشه رخت بر بندد. گفته انها بی معنا نبود و امروز من شاهد به ثمر نشستن انها هستم. تعدادی بی شمار و روز افزون از هموطنانم وجود دارند که دیگر مرا نجس نمی دانند. از ورود به خانه من نمی هراسند و از شما چه پنهان به دیده احترام به من نگاه می کنند. برای استقامت من در این همه بلایا مرا تحسین می کنند و خانه مرا خانه امنی برای خود می دانند. دیگر در کنج ضمیرشان نمی گویند که شاید این بهاییها کاری کرده اند. دیگر می دانند که بی گناهم و حتی مطمئن شده اند که پدر و مادر و خواهرم هم بی گمان، بی گناه بوده اند. اگر معاون دادستان یزد مرا شهروند ایران نمی داند چه باک که هموطنانم مرا به عنوان یک شهروند پذیرفته اند و به صداقت و محبت من معترفند، از من حمایت می کنند، با من همدلند، برای حل مشکلاتم تلاش می کنند حتی ابراز تاسف و احساس خجالت و شرمندگی می کنند. انها از شما جواب می خواهند. دیگر ادعاهایی نظیر این که هیچ بهایی به خاطر بهایی بودن در زندان نیست، و یا اینکه بهاییان در برابر قانون از حقوق برابر برخوردارند، و یا این که ما در دانشگاههای دولتی استاد بهایی داریم و ترهاتی از این قبیل، برای این نفوس قانع کننده نیست.
دست از این عداوت دیرینه بردارید. ما هم وطن شما، همشهری شما، همسایه شما، فامیل و اقوام شمائیم. ما مهر را اشاعه می دهیم و محبت را می ستائیم و در حق حیاتی که خداوند به همه ما عطا فرموده شریک و سهیم هستیم. عدالت و برابری حق همه انسانهاست و از جمله بهاییان.

Monday, March 14, 2016

قابل توجه دوست عزیز مسلمان که سوال کردند آیا در دیانت بهائی در روز عاشورا برای امام حسین علیه السلام بهائیان احترام قائل هستند ...


قابل توجه دوست عزیز مسلمان که سوال کردند آیا در دیانت بهائی در روز عاشورا برای امام حسین علیه السلام بهائیان احترام قائل هستند ...
زیارت نامه امام حسین
متن زیارتنامه حضرت سیدالشهداء که از قلم حضرت بهاءالله نازل شده است:
هذه زیارة نزلت من قلمی الابهی فی الافق الاعلی لحضرة سید الشهداء حسین بن علی روح ما سواه فداه
﴿ هو المُعزّی المُسلّیُ الناطق العلیم ﴾
شهد اللّه انّه لا اله الّا هو * و الّذی أتی انّه هو الموعود فی الکتب و الصّحف و المذکور فی أفئدة المقرّبین و المخلصین * و به نادت سدرةُ البیان فی ملکوت العرفان * یا أحزابَ الأدیان لعمرُ الرّحمن قد اتَتْ ایَّامُ الأحزان بما ورد علی مشرق الحجّة و مطلع البرهان ماناح به أهل خِباء المجد فی الفردوس الأعلی * و صاح به أهلُ سُرادق الفضل فی الجنّة العلیا شهد اللّه انّه لا اله هو * و الّذی ظهر انّه هو الکنز المخزون و السِّرُّ المکنون الّذی به أظهر اللّهُ اسرارَ ما کان و ما یکون * هذا یوم فیه انتهت آیةُ القبل بیوم یقوم النَّاسُ لربّ العرش و الکرسیّ المرفوع *و فیه نُکِسَتْ رایاتُ الأوهام و الظّنون * و برز حکم إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون * و هذا یوم فیه ظهر النّبأ العظیم الّذی بشّر به اللّه و النبیّون و المرسلون * و فیه سرع المقرّبون الی الرّحیق المختوم و شَرِبوا منه باسم اللّه المقتدر المهیمن القیّوم * و فیه ارتفع نحیب البکاء من کلّ الجهات و نطق لسان البیان اَلْحزنُ لاولیاءِ اللّه و اصفیائه * و البلاء لأحبّاء اللّه و امنائه *
و الهمّ و الغمّ لمظاهر أمر اللّه مالک ما کان و ما یکون * یا اهلَ مدائنِ الأسماءِ و طلعاتِ الغرفات فی الجنّة العلیا و أصحابَ الوفاء فی ملکوت البقاء * بَدِّلوا أثوابَکم البیضاءَ و الحمراءَ بالسّوداءِ بما أتت المصیبةُ الکبری * و الرَّزیَّة العظمی الّتی بها ناح الرَّسول و ذاب کبِدُ البتول * و ارتفع حنین الفردوس الأعلی * و نحیبُ البکاء من أهل سرادق الأبهی * و أصحاب السّفینة الحمراء المستقرّین علی سُرُر المحبّة و الوفاء * آه آه من ظلم به اشتعلت حقَائقُ الوجود * و ورد علی مالک الغیب و الشّهود من الّذین نقضوا میثاقَ اللّه و عهدَه و انکروا حجّتَه و جحدوا نعمتَه و جادلوا بآیاته * فآه آه ارواحُ الملأ الأعلی لمصیبتک الفداء یا ابنَ سدرة المنتهی و السّر المستسرّ فی الکلمة العلیا * یا لیت ما ظهر حکم المبدأ و المآب و ما رأت العیون جسدَک مطروحاً علی التّراب * بمصیبتک مُنع بحرُ البیان من أمواج الحکمة و العرفان و انقطعت نسائم السّبحان * بحزنک مُحِیَت الآثار و سقطت الاثمار و صَعَدَتْ زفراتُ الأبرار و نزلتْ عبرات الأخیار * فآه آه یا سیّدَ الشّهداء و سلطانَهم *و آه آه یا فخرَ الشّهداء و محبوبَهم *
اشهد بک اشرق نیّر الانقطاع من افق سماء الابداع و تزیّنت هیاکل المقرّبین بطراز التّقوی * وسطع نور العرفان فی ناسوت الانشاء * لو لا ک ما ظهر حکم الکاف و النّون و ما فُتحَ خَتْمُ الرّحیق المختوم * و لو لا ک ما غرّدتْ حمامةُ البرهان علی غصن البیان * و ما نطق لسانُ العظمة بین ملأ الأدیان * بحزنک ظهر الفصل و الفراق بین الهاء و الواو * و ارتفع ضجیج الموحّدین فی البلاد
*
بمصیبتک مُنعَ القلمُ الأعلی عن صریره و بحرُ العطاء عن أمواجه و نسائمُ الفضل من هزیزها * و انهارُ الفردوس من خریرها * و شمسُ العدل من اشراقها *اشهد أنّک کنتَ آیةَ الرَّحمن فی الأمکان * و ظهورَ الحجّة و البرهان بین الأدیان * بک أنجز اللّهُ وعدَه و اظهر سلطانَه * و بک ظهر سرّ العرفان فی البلدان * و اشرق نیّر الایقان من افق سماء البرهان * و بک ظَهرتْ قدرةُ اللّه و أمرُه و اسرارُ اللّه و حِکمُه * لو لا ک ما ظهر الکنز المخزون و أمره المحکم المحتوم * و لو لا ک ما ارتفع النّداء من الافق الأعلی * و ما ظهرت لآلئُ الحکمة و البیان من خزائن قلم الأبهی * بمصیبتک تَبدّل فرح الجّنة العلیا و ارتفع صریخ أهل ملکوت الأسماء* انت الّذی باقبالک أقبلتِ الوجوهُ إلی مالک الوجود * و نطقت السّدرةُ الْملک للّه مالک الغیب و الشّهود * قد کانت الأشیاء کلّها شیئاً واحداً فی الظّاهر و الباطن فلمّا سَمعَتْ مصائبَکَ تفرّقتْ و تشتّتتْ و صارت علی ظهورات مختلفة و ألوان متغایرة *
کلُّ الوجود لوجودک الفداء یا مشرقَ وحیِ اللّه و مطلعَ الآیة الکبری * و کلُّ النّفوس لمصیبتک الفداء یا مظهرَ الغَیب فی ناسوت الانشاء * اشهد بک ثبت حکم الانفاق فی الآفاق * و ذابت أکباد العشّاق فی الفراق * اشهد أنّ النّورَ ناح لمصیباتک و الطُّورَ صاح بما ورد علیک من أعدائک * لولاک ما تجلّی الرَّحمن لابن عمران فی طور العرفان * أنادیک و اذکرک یا مَطْلَعَ الانقطاع فی الابداع * و یا سرَّ الظهور فی جبروت الاختراع * بک فُتح بابُ الکرم علی العالم * و اشرق نور القِدَم بین الأمم * اشهد بارتفاع ید رجائک ارتفعت أیادی الممکنات الی اللّه منزل الآیات * و باقبالک إلی الافق الابهی أقبلت الکائنات الی اللّه مُظْهر البیّنات *
انتَ النقطة الّتی بها فُصِّلَ عِلْمُ ما کان و ما یکون * و المعدن الّذی منه ظهرت جواهر العلوم و الفنون *بمصیبتک توقّف قلمُ التقدیر * و ذَرَفَتْ دموعُ أهل التَّجْرید * فآه آه بحزنک تزعزعَتْ أرکان العالم * و کاد أن یرجعَ حکم الوجود إلی العدم * انت الّذی بامرک ماج کلّ بحر وهاج کلّ عَرْف و ظهر کلّ أمر حکیم *بک ثبت حکمُ الکتاب بین الأحزاب * و جری فرات الرّحمة فی المآب * قد اقبلتُ الیک یا سرّ التّوراة و الانجیل * و مطلعَ آیات اللّه العزیز الجمیل * بک بُنِیَتْ مدینةُ الانقطاع و نُصِبَتْ رایةُ التّقوی علی أعلی البِقاع لولاک انقطع عَرْف العرفان عن الأمکان و رائحة الرّحمن عن البلدان * بقدرتک ظهرت قدرةُ اللّه و سلطانُه و عزُّه و اقتدارُه * و بک ماج بحر الجود و استوی سلطانُ الظّهور علی عرش الوجود * اشهد بک کُشِفتْ سبحاتُ الجلال * و ارتعدت فرائص أهل الضّلال * و مُحِیَتْ آثارُ الظّنون و سقطت اثمار سدرة الاوهام * بدمک الأطهر تزیّنت مدائن العشّاق * و أخذت الظلمةُ نورَ الآفاق * و بک سَرَع العشّاق إلی مقرّ الفداء *
و أصحابُ الاشتیاق إلی مطلع نور اللّقاء * یا سرَّ الوجود و مالکَ الغیب و الشّهود * لم أدرِ أیّةَ مصیباتک اذکرها فی العالم و أیّةَ رزایاک ابثّها بین الأمم * أنت مَهْبَطُ علمِ اللّه و مشرقُ آیاته الکبری و مطلعُ اذکاره بین الوری و مصدرُ أوامره فی ناسوت الانشاء * یا قلم الأعلی قل أوّل نور سطع و لاح و أوّل عَرْفٍ تضوّع و فاح علیک یا حفیفَ سدرةِ البیان و شجرَ الایقان فی فردوس العرفان * بک اشرقت شمس الظّهور و نطق مکلّم الطّور * و ظهر حکم العفو و العطاء بین ملأ الانشاء * اشهد أنّک کنتَ صراطَ اللّه و میزانَه و مشرقَ آیاته و مطلعَ اقتداره و مصدرَ أوامره المحکمة و أحکامه النّافذة * انت مدینةُ العشق و العشّاقُ جنودُها * و سفینةُ اللّه و المخلصون مَلّاحُها و رُکّابُها * ببیانک ماج بحر العرفان یا روحَ العرفان و اشرق نیّر الایقان من افق سماء البرهان * بندائک فی میدان الحرب و الجدال ارتفع حنینُ مشارق الجمال فی فردوس اللّه الغنیّ المتعال * بظهورک نُصِبت رایةُ البرّ و التّقوی و مُحیَت آثارُ البغی و الفحشاء *
أشهد انّک کنتَ کَنزَ لآلئ علم اللّه و خزینةَ جواهر بیانه و حکمته * بمصیبتک تَرَکتِ النّقطةُ مقرّها الأعلی و اتّخذَت لنفسها مقاماً تحت الباء * أنت اللّوح الأعظم الّذی فیه رُقم أسرارُ ما کان و ما یکون و علومُ الأوّلین و الآخِرین * و أنت القلم الأعلی الّذی بحرکته تحرّکت الأرض و السّماء * و توجّهت الأشیاءُ الی أنوار وجه اللّه ربّ العرش و الثّری * آه آه بمصیبتک ارتفع نحیبُ البکاء من الفردوس الأعلی * و اتّخذَت الحوریّاتُ لأنفسهنّ مقاماً علی التّراب فی الجنّة العلیا * طوبی لعبد ناح لمصیباتک * و طوبی لِأمَةٍ صاحَت فی بلایاک * و طوبی لعین جرت منها الدّموع ُ * وطوبی لأرض تشرّفت بجسدک الشّریف * و لمقام فاز باستقرار جسمک اللطیف *
سبحانک اللّهمّ یا إلهَ الظّهور و المجلّی علی غصن الطّور * أسألک بهذا النّور الّذی سطع من أفق سماء الانقطاع * و به ثبت حکمُ التّوکُّل و التّفویض فی الابداع * و بالأجساد الّتی قُطِعَتْ فی سبیلک *و بالأکباد الّتی ذابت فی حبّک * و بالدّماء الّتی سُفکت فی أرض التّسلیم أمَامَ وجهک * أن تَغفِرَ للّذین أقبلوا الی هذا المقام الأعلی و الذِّروة العلیا و قَدِّرْ لهم من قلمک الأعلی ما لا ینقطع به عَرفُ اقبالهم و خلوصِهم عن مدائن ذکرک و ثنائک * أیْ ربّ تراهم منجذبین من نفحات وحیک و منقطعین عن دونک فی أیّامک * أسألک أن تُسقِیَهم من ید عطائک کوثَرَ بقائک * ثمّ اکتب لهم من یراعة فضلک أجرَ لقائک * أسألک یا الهَ الأسماء بأمرک الّذی به سخّرت الملک و الملکوت * و بندائک الّذی انجذب منه أهلُ الجبروت * أن تؤیّدَنا علی ما تحبّ و ترضی و علی ما ترتفع به مقاماتُنا فی ساحة عزّک و بساط قربک * أی ربّ نحن عبادک أقبلنا الی تجلّیات أنوار نیّر ظهورک الّذی أشرق من أفق سماء جودک * أسألک بأمواج بحر بیانک اَمامَ وجوه خلقک أن تؤیّدَنا علی أعمالٍ أمَرْتَنا بها فی کتابک المبین * انک أنت أرحم الرّاحمین * و مقصودُ مَن فی السّموات و الأرضین * ثمّ أسألک یا إلهَنا و سیّدَنا بقدرتک الّتی أحاطت علی الکائنات و باقتدارک الّذی أحاط الموجودات أن تنوّرَ عَرْشَ الظّلم بأنوار نیّر عدلک و تبدّلَ أریکةَ الأعتساف بکرسیّ الأنصاف بقدرتک و سلطانک انّک أنت المقتدر علی ما تشاء * لا إله إلّا أنت المقتدر القدیر *
مضمون زیارتنامه مبارک به فارسی چنین است:
«این زیارتی است که در افق اعلی از قلم ابهایم در حق حضرت سیّدالشهداء حسین بن علی روح ماسواه فداه نازل گردید»
اوست تعزیت گو و تسلّی دهندۀ گویا و دانا خداوند خود گواه است که هیچ خدایی جز او نیست و آن کس که آمده همان است که وعده ظهورش در کتب و صحف قبل داده شده و در دلهای مقرّبین و مخلصین همواره مذکور بوده و سدرۀ بیان در ملکوت عرفان به آن ندا داده است. ای احزاب ادیان! براستی که ایام حزن و اندوه فرا رسیده، زیرا که بر مشرق حجّت و مطلع بیان وارد گشت آنچه که ساکنان خیام مجد را در فردوس اعلی به گریه و زاری واداشت و فریاد و فغان اهل سراپرده فضل را در بهشت برین بلند نمود.
خداوند خود گواه است که هیچ خدایی جز او نیست و کسی که ظاهر گشت اوست همان گنج پنهانی و راز نهفته ای که با ظهور او خداوند اسرار ما کان و ما یکون را فاش نمود. در این روز بود که آیه قبل به این آیۀ مبارکه «یوم یقوم الناس لربّ العرش و الکرسیّ الرّفیع» منتهی گردید. یعنی روزی که همه خلایق در ساحت قدس پروردگار یکتا که بر عرش و کرسیّ رفیع مستوی می گردد بپا خواهند خاست. در این روز بود که علائم و آثار ظنون و اوهام فرو ریخت و حکم کریمه «انّا لله و انّا الیه راجعون» متحقّق گردید. این روزی است که نبأ عظیم و مدهشی که خداوند و پیامبرانش وقوع آن را از قبل خبر داده بودند به ظهور رسید. در این روز مقرّبان درگاه به سوی شراب سر به مُهر شتافتند و از این خمر روحانی به نام پروردگار مقتدر و مهیمن قیّوم لاجرعه نوشیدند. در این روز بود که صدای گریه و زاری از کلّ جهات بلند گشت و لسان بیان به این کلمات عالیات ناطق گردید: «حزن و اندوه مخصوص اولیاء خدا و برگزیدگان اوست. رنج و بلا خاص دوستان خدا و امنای اوست. همّ و غم از آن پیامبران خدا و مظاهر امر اوست.»
ای ساکنان مدائن اسماء! و ای طلعات غرفه های جنّت علیا! و ای اصحاب وفا در ملکوت بقا! جامه های سرخ و سفید خویش را به جامه ای تیره و سیاه بدل نمایید، زیرا ایّام مصیبت کبری و رزیّۀ عظمی فرا رسیده، مصیبتی که رسول خدا را به نوحه و زاری انداخت و دختر گرامی اش فاطمه زهرا را جگر بگداخت، نالۀ فردوس اعلی بلند گشت و صدای گریه و زاری از اهل سراپرده جلال و راکبین سفینه حمراء که بر تختهای محبّت و وفا آرمیده بودند به فراز آسمان رسید.
آه و فغان از ظلمی که حقایق وجود را مشتعل ساخت، ظلمی که از ناقضین عهد و میثاق و منکران حجّت و برهان و کافران به نعمت و احسان و مجادله کنندگان به آیات بیّنات بر مالک غیب و شهود وارد گردید. ارواح ملاء اعلی فدای مصیباتت ای فرزند سدرۀ منتهی و ای راز نهفته در کلمۀ علیا، ای کاش (قلم تقدیر رقم نمی خورد و) فرمان خداوند در آغاز و انجام به ظهور نمی رسید و دیدگان خلق پیکر پاکت را افتاده بر خاک نمی دید. مصیبت تو دریای بیان را از تلاطم بینداخت و امواج حکمت و عرفان را فرو نشاند و هبوب نسائم پروردگار را متوقف ساخت. به حزن تو آثار محو شد و اثمار ساقط گشت و آه از نهاد ابرار بلند گردید و اشک از دیدگان اخیار فرو ریخت.
افسوس و دریغ! ای سیّد الشهداء و ای سلطان شهداء! ای فخر شهدا و ای محبوب شهدا! گواهی می دهم به وجود تو، خورشید انقطاع از آسمان ابداع اشراق نمود و هیاکل مقرّبین به زیور تقوی آراسته گشت و نور عرفان در عالم خاک بتابید. اگر نبودی دو حرف کاف و نون به هم نمی رسید (و عالم وجود محقق نمی گشت) و شراب سر به مهر الهی باز و گشوده نمی گردید. اگر نبودی کبوتر برهان بر شاخسار بیان نمی سرایید و لسان عظمت بین ملاء ادیان سخن نمی گفت. حزن تو بین دو حرف هاء و واو فاصله و جدایی انداخت و نالۀ اهل توحید را در بلاد بلند نمود. به مصیبتت قلم اعلی از حرکت باز ایستاد و دریای عطا از امواج فرو نشست، نسائم فضل ساکن گشت و انهار فردوس از جوش و خروش بیفتاد و خورشید عدل از نور و تابش باز ماند. به راستی که تو بین عالم امکان آیت خدایی، تو بین ملل و ادیان مبدء ظهور حجّت و برهانی.
خداوند به وسیلۀ تو به وعده اش وفا نمود و سلطنتش را ظاهر ساخت، به ظهور تو راز عرفان در بلاد آشکار گشت و خورشید ایقان و اطمینان از افق آسمان برهان بدرخشید، قدرت پروردگار و امر او و اسرار و حکمتهای او به وجود تو ظهور و بروز نمود. اگر نبودی گنج پنهان خدا آشکار نمی گشت و امر مبرم و محتوم او به ظهور نمی رسید.
اگر نبودی ندایی از افق اعلی بلند نمی شد و مرواریدهای حکمت و بیان از خزائن قلم ابهی آشکار نمی گشت. مصیبتت سرور و شادی اهل بهشت را برهم زد و فریاد و فغان اهل ملکوت اسماء را به اوج آسمان رساند. تویی که اقبالت وسیلۀ اقبال وجوه به مالک وجود شد و سدرۀ الهی به این بیان احلی نطق فرمود: «پادشاهی، تنها شایسته خداوند مالک و غیب و شهود بوده و هست.»
همانا اشیاء عالم در ظاهر و باطن همه یک شئ بودند، چون مصیبات تو را شنیدند متشتّت گشتند و به ظهورات مختلفه و الوان متنوّعه در آمدند. همۀ هستی فدای هستی ات ای مشرق وحی خدا و ای مطلع آیت کبری! همۀ نفوس فدای مصیبتت ای مظهر غیب خدا! گواهی می دهم به وجود تو انفاق در بین خلق رواج یافت و جگرهای عاشقان در هجر و فراق بگداخت. براستی که نور از مصیبات تو، نوحه نمود و طور از بلایای وارده بر تو، صیحه کشید. اگر نبودی خداوند رحمن بر موسی بن عمران در طور عرفان تجلّی نمی نمود. تو را صدا می زنم و می خوانم ای منشأ انقطاع در عالم ابداع!
و ای سرّ ظهور در جبروت اختراع! گواهی می دهم که باب کرم به وسیله تو در عالم گشود و نور قدم توسط تو بین امم طلوع نمود. دست امید تو به سوی خدا، دستهای امید خلق را به جانب مُنزل آیات بالا برد و اقبال تو به سوی افق ابهی اقبال کائنات را به مظهر بیّنات موجب گشت. تویی آن نقطه ای که علم ما کان و ما یکون از آن منشعب و متکثّر گردید، تویی آن معدنی که جواهر علوم و فنون از آن استخراج گشت و به ظهور رسید. به مصیبت تو قلم تقدیر متوقّف شد و آب از دیدگان اهل تجرید جاری گردید. حزنت اساس و بنیان عالم هستی را بلرزاند و حکم وجود را به ورطۀ عدم نزدیک ساخت. هر بحری به امر تو موّاج است و هر نسیمی به اراده تو در هبوب و مرور و هر امر محکمی به خواست تو ظاهر و آشکار.
حکم کتاب خدا به برکت وجود تو در بین احزاب ثابت گشت و فرات بخشش و رحمت او به وجود تو در یوم موعود جاری گردید. به سوی تو روی آورده ام ای راز پنهان تورات و انجیل! و ای مطلع آیات خداوند عزیز و جمیل! به تو شهر انقطاع بنا گردید و پرچم تقوی بر فراز بقعه هایش برافراشته گشت. اگر نبودی در عالم وجود بویی از عرفان به مشام نمی رسید و از روائح قدس الهی در شهرها و دیار نسیمی نمی وزید. قدرت تو قدرت و سلطنت خدا را نشان داد و عزّت و اقتدار او را آشکار ساخت. به وجود تو دریای جود به موج آمد و سلطان ظهور بر عرش وجود مستوی گردید. براستی تو بودی که پرده های جلال را شکافتی و بنیان اهل ضلال را متزلزل ساختی، تو بودی که آثار ظنون را محو نمودی و اثمار درخت اوهام را ساقط کردی. خون پاکت مدینه عشّاق را بیاراست و نور آفاق را ظلمانی ساخت.
به وجود تو عاشقان به مقرّ فدا و مشتاقان به مبدء نور لقا شتافتند. ای سرّ وجود و ای مالک غیب و شهود، نمی دانم کدامین مصیباتت را بازگو کنم و از کدام بلیّه ات در بین خلق سخن بگویم. علم الهی از تو بر قلوب مشرق شد و آیات بزرگ خدا از تو در عالم به ظهور رسید. یاد و ذکر پروردگار از طریق تو بر دلهای خلق بنشت و اوامر و احکام او توسط تو به عالم ناسوت صدور یافت. ای قلم اعلی! بگو نخستین نوری که درخشید و ظاهر گشت و نخستین نفحۀ طیّبه ای که وزید و مرور نمود نثار وجودت ای نسیم سدرۀ بیان! و ای بوی خوش درخت ایقان در فردوس عرفان! خورشید ظهور به وسیله تو طلوع نمود و مکلّم طور توسط تو نطق فرمود و حکم عفو و بخشش به وجود تو در بین خلق ظاهر گردید.
گواهی می دهم که تویی صراط خدا، تویی میزان خدا، تویی مشرق آیات و مطلع اقتدار خدا، و تویی مصدر اوامر محکمه و احکام نافذۀ خدا. تویی مدینۀ عشق و عاشقان، سپاهان آن و تویی سفینۀ خدا و مخلصان، ملّاحان و راکبان آن. به بیان تو ای روح عرفان بحر عرفان به موج آمد و خورشید ایقان از افق آسمان برهان بدرخشید. ندای تو در میدان جنگ و جدال ناله مه رویان را در فردوس خداوند غنی متعال بلند نمود. به ظهور تو پرچم تقوا برافراشته شد و آثار بغی و فحشاء محو گردید. گواهی می دهم که تویی گنجینۀ لئالی علم خدا و تویی مخزن جواهر بیان و حکمتهای خدا.
از مصیبت تو نقطه، جایگاه رفیع خود را ترک نمود و در محلی زیر حرف باء برای خود مقرّ گزید. تویی آن لوح اعظمی که اسرار ماکان و ما یکون و علوم اولیّن و آخرین در آن رقم خورده است. تویی آن قلمی که به حرکت آن زمین و آسمان به حرکت آمده و توجه اشیاء را به انوار وجه پروردگار، مالک عرش و ثری جلب کرده است. افسوس افسوس! به مصیبت تو صدای گریه و زاری در فردوس اعی بلند گشت و حوریان در بهشت روی خاک منزل گزیدند. خوشا به حال بنده ای که بر مصائب تو گریست و خوشا به حال کنیزی که بر بلایای تو ضجه و زاری نمود، خوشا به چشمی که برای تو اشک ریخت، خوشا به سرزمینی که به نزول پیکر پاکت متبرّک گشت و خوشا به موقفی که جسم لطیفت در آن مستقر گردید .
پاک و منزّهی تو ای پروردگار ظهور! ای تجلی کننده بر شاخه طور! از تو می خواهم به حق این نوری که از افق آسمان انقطاع تابیده و حکم تو کّل و تفویض را در عالم ابداع (رواج داده و) ثبات بخشیده و به حق اجسادی که در سبیل تو قطعه قطعه گشته و جگرهایی که در راه محبّتت گداخته شده و به حق خون هایی که در ارض تسلیم در جلو رویت بر زمین ریخته که زائرین این مقام اعلی و ذروۀ علیا را مورد عفو و رحمت خود قرار دهی و برای آنان از قلم اعلایت آنچه را که بدان بوی خوش اقبال و خلوصشان از مدائن ذکر و ثنای تو قطع نگردد مقدّر فرمایی. ای پروردگار! آنان را می نگری که از نفحات وحیت منجذب گشته اند و در ایّام تو از ماسوایت دل بریده اند، از تو می خواهم که آنان را به دست بخشش خویش از کوثر بقایت سیراب نمایی و اجر لقایت را برای آنان ثبت فرمایی. ای خدای اسماء! از تو می طلبم به حق امر عظیمت که ملک و ملکوت را با آن مسخّر فرمودی و به حق ندای شیرینت که اهل جبروت را با آن مجذوبت ساختی، ما را به آنچه مورد رضای توست و به آنچه باعث علوّ مقام ما در ساحت عزّت توست مؤید فرمایی.
ای پروردگار ما بندگان توئیم که به تجلیات انوار خورشید ظهورت که از آسمان بخششت طلوع نموده اقبال کرده ایم از تو می خواهیم به حق امواج بحر بیانت که در مقابل روی خلقت به ظهور رسیده که ما را بر انجام اعمالی که در کتاب مبینت امر فرمودی مؤید فرمایی براستی که تویی ارحم الرّاحمین و مقصود اهل سماوات و ارضین. از تو می خواهم ای خدای ما و آقای ما به قدرتت که همه کائنات را احاطه نموده و به اقتدارت که همه موجودات را فراگرفته، عرش ظلم را به ید قدرت و سلطنت خویش به نور عدل منوّر فرمایی و تخت اعتساف را به کرسی انصاف بدل کنی. تویی توانا بر آنچه اراده فرمایی. نیست خدایی جز تو خداوند مقتدر توانا .